نمی دانم دلتنگی های زندان را چگونه توصیف کنم ؟ وقتی دلت می گیرد ، دلتنگ خانواده می شوی ، دلت می خواهد همسر و فرزندت را در آغوش بگیری ، وقتی هفته ای می گذرد و به هر دلیل ملاقاتی نداری بویژه دوستانی که از شهرستان به اوین منتقل شده بودند و ملاقاتی نداشتند . ابوالفضل عابدینی از اهواز به اوین منتقل شده بود و ملاقاتی نداشت . سر به سرش میذاشتیم ، می گفتم ابولفضل الان از بهزیستی میان برای بی ملاقاتی ها نگران نباش :(( تلفنهای بند هم که ماههاست قطع است و بی ملاقاتی ها حتی تلفنی هم نمی توانند با خانواده شان صحبت کنند .
دلم که می گرفت با حامد یازرلو می رفتم یه گوشه هواخوری ، سیگار می کشیدیم و می خواندیم . حامد برادرش در زندان رجایی شهر زندانی است و مادرش در بند نسوان اوین .
در اتاق هم که بودیم می رفتیم روی تخت شهید جعفر کاظمی و این شعر را می خواندیم .
این شعر را خیلی از دوستان دیگر هم وقتی دلشان می گرفت می خواندند . این را حامد با دستخط خودش در دفتر شعرم برای نوشت .
امید که دلتنگی های همه دوستان با آزادی دسته جمعی شان که خیلی هم آن روز دیر نیست تمام شود .
این شعر را که می خوانید تجسم کنید در ذهنتان دوستانی که بخاطر آرمانها و عقایدشان در زندان هستند و بعضی وقتها دلتنگی کلافه شان می کند اما استوار و با روحیه این روزهای سخت را پشت سر می گذرانند . این شعر کاملا توصیف می کند دلتنگی های گاه و بیگاه زندانیان را :(((
امیدم را مگیر از من (خدایا)3
دل تنگ مرا مشکن (خدایا)3
من دور از آشیانم سر به آسمانم بی نصیب و خسته
ماندم جدا زیاران از بلای توفان بال من شکسته
از حریر دلم رفته رنگ هوس
درد خود به که گویم در درون قفس ، آه در درون قفس
وه که دست قضا بسته پای مرا
روز و شب زگلویم ناله خیزد و بس ، آه ناله خیزد و بس
( می زنم فریاد ، هرچه بادا باد آه از این توفان ، وای از این بیداد
آه ، وای از این بیداد ) 2
No comments:
Post a Comment
Note: only a member of this blog may post a comment.